دانلود رمان عصیان اثر نسرین ثامنی pdf بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان عصیان از نسرین ثامنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
آنچنان ازدحام و همهمه ای سالن دادگاه را فرا گرفته بود که انسان را به شگفتی وامیداشت. افرادی که در بیرون بی صبرانه انتظار کشیده بودند اکنون پس از ورود سعی داشتند در ردیف های جلو جای مناسبی را در اختیار داشته باشند. من هنگامی که وارد سالن شدم اکثر صندلی ها اشغال شده بود. این جنجالی ترین و پر سر و صداترین محاکمه ی سال بود که در تاریخ ایران در نوع خود بی نظیر و عجیب می نمود…
خلاصه رمان عصیان
وقتی به منزل رسیدم چون مرده ای بی روح خود را در آغوش مادر بیچاره ام انداختم و از حال رفتم. و زمانی چشم گشودم که پدر و مادرم را بر بالین خود گریان یافتم. از قرار معلوم یک شبانه روز بیهوش بوده و در تب شدیدی می سوختم و هذیان می گفتم. دیگر از گذشته تیره و تار خود چه بگویم؟ آیا باز هم بگویم که آقای حیدری و عُمالش چه بر سر ما آوردند؟ آیا بگویم که ما را تا مرز بدبختی و تیره روزی کشاندند و هستی ما را به یغما بردند، آن هم فقط به این دلیل پوچ و بی معنی که من در جواب آنها گفته بودم نمی خواهم با بهادرخان ازدواج کنم! آخر در کدام مکتبی افکار من جرم محسوب می شود؟
شبی که با مادرم در کارگاه قالب بافی درباره آینده مذاکره می کردیم هرگز تصورش را هم نمی کردم که روزی با چنین وقایعی روبرو شوم. من نه از سر خود خواهی بلکه به این دلیل به ازدواج خود مخالفت کردم که می پنداشتم بهادرخان روزی که از جوانی و نشاطم بهره بگیرد از من سیر شده و مرا همانند دستمالی چرکین به گوشه ای خواهد افکند و به دنبال غنچه گل شکفته دیگری خواهد رفت و من نمی خواستم آلَت دست مردی باشم که ده ها کنیز و خدمه همانند من کمر به خدمت او بسته یودند. من از دوران کودکی شنیده بودم که افراد متمول خیلی زود از یک زن سیر شده و او را از خود
خواهند راند و من نمی خواستم روزی با چشمانی گریان و روئی سیاه و شرمسار به خانه پدر باز گردم. اما اینک پس از پشت سر نهادن این همه ناملایمات آرزو می کردم که ای کاش همان شب پاسخ مثبت داده بودم تا چنین روزهایی در اوراق سرنوشت ما گشوده نمی شد. از آن به بعد مرتباً خساراتی بر ما وارد می آمد. گله های پدرم از بین رفتند بدون این که مجرمی شناسائی شود یا شخصی مسئولیت این کارها را به عهده بگیرد. تنها چیز باقی مامانده مقداری زمین و همان خانه مسکونی بود که من و خانواده ام با مشقت فراوان در آن سکنا داشتیم. چه سنگدل و انتقام جو بود این آقای حیدری!