دانلود رمان بلو (blue) اثر نیلوفر قائمی فر pdf بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان بلو (blue) از نیلوفر قائمی فر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه میبره و یکی از شاخ های مجازی میشه و…
خلاصه رمان بلو
از ماشین پیاده شدم و ارسلان در خونه رو باز کرد رضا توی ماشین نشسته بود و منو نگاه می کرد حس می کردم هم رضا و هم باباجون سرم داد زدن و منو مجرم دیدن، حس مجرم بودن از هزار تا تحقیر و سرزنش و فریاد بدتر بود. خونه ی بابا جون اینا اینطوری بود که سطح حیاط پایین تر از خیابون بود و با دو سه تا پله به حیاط وصل میشد ارسلان درو تا ته باز کرد و گفت: کولت کنم. – نه میام. وای صدام چرا اینطوری شده می لرزه و بغض آلوده لعنت به زندگی کوفتیم.
اون زندگیمون که بابام زد الکی الکی یکی کشت و بدبخت ترمون کرد. حالا نه پول داریم و نه جا داریم نه بابا داریم بیا اونم از مادرم انگار از خداش بود یه اتفاقی بیفته و از شرمون راحت بشه از اولم شبیه زن بابا بود. اون از بچگیم که از هفت صبح تا شش غروب همیشه توی مهد بودم، انقدر که میومدم خونه یه ساندویچ میداد دستم تا سق بزنم و بکپم. مدرسه ای که شدم، مدرسه امو نزدیک خونه بابا جون گرفت که طاهر دنبالم بیاد بیارتم خونه ی باباجون و شب بابا از خونه ی بابا
جون بیارتم خونه که خانم به کلاس های مختلفش برسه به خونه و زندگیش برسه. الان که فکرشو میکنم احتمال میدم همون موقع ها پی… پگاه مادرته انقد تهتمت نزن، چه تهمتی؟ منو مادرجون بزرگ می کرد بابا هم ماشین پول ساز بود. من مادرمو هیچ وقت دوست نداشتم و همیشه از این حسم بیزار بودم اما واقعا دوسش نداشتم و همیشه این حسو انکار می کردم چون به هر حال مادرمه، همه مادرشونو عاشقونه دوست دارن… نوید روی تراس دست به کمر ایستاده بود و نگامون
می کرد حوصله ی اینو ندارم…. ارسلان-چپو راستت میکنم. برگشتم دیدم ارسلان انگشت تهدیدشو رو به نوید بالا گرفته باباجون آهسته گفت: پیش پیشت ارسلان. ارسلان برگشت باباجونو در حالی که طرف من میومد نگاه کرد. _باباجون نگید جریان قتل و اینا بوده همون فیلم عکس اینارو بگید. باباجون نیم نگاهی بهم کرد و گفت: میخوای ارسلان کولت کنه؟ سرد و تلخ و آروم گفتم: نه میام. فاصلهی ساختمون تا حیاطم با چهار پله جدا میشد و باید پله هارو بالا می رفتیم. دستام جون نداشت…