دانلود رمان تلنگر رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان تلنگر از شیوا بادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
شاید این تلنگر واجب بود، شاید باید بیشتر اطرافمو می دیدم، با چشم باز. شایدم این اتفاق به خاطر شروع بدمون بود. شروعی که با دادگاه و بیمارستان و دعوا شروع شد. بد شروع کردیم. کاش خوب تمومش کنیم. دلواپسم، به خاطر مردی که روزی آینده امو تباه کرد. شایدم خودم مقصر بودم، غرور زیاد و لج بازی بیش از حد… شایدم تقدیرم این بوده و من زیادی منفی بین هستم. اگر با لجبازی روزمونو شب نمی کردیم، این آینده ی سیاه تقدیرم نبود. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم بده، فقط یه فرصت…
خلاصه رمان تلنگر
دیشب اصلا نخوابیدم… دلهره ی امروزو داشتم دلم می خواست زودتر تموم بشه.. تا صبح به آسمون خیره بودم. دلم می خواد کابوس تموم بشه برزخ تموم بشه حتی اگه بعدش قراره به جهنم تبعید بشم… یه مانتو مقنعه ی سرمه ای میپوشم شدم شبیه بچه مدرسه ای ها بدون هیچ آرایشی از اتاقم بیرون میرم مامان تو سالن نشسته با دیدنم چشم های سرخش دوباره پر از آب میشه. _نکن دریا این کارو نکن تو که دل خوشی از اون پسره نداشتی اگرم گولت زده و به زور بهت دست زده، بگو خودم نابودش میکنم برم. _نه مامان اون غلط اضافی کرده ولی نه اونطور که شما فکر می کنید اما حالا که
این چیزا از آینده ی دخترش مهمتره… حالا که با سیاه کردن شناسنامه ام فکر کرده سفید بخت میشم… بذار منم قدمی که منتظر شه رو بردارم دلم نمی خواد بمونم و یه عمر سرکوفت بشنوم. اگه برم سرکوفت میزنم… داد میزنم… تحقیر میکنم… اما اگه بمونم همه چیز برعکس میشه... سرکوفت می شنوم… داد میزنن سرم و تحقیرم میکنن. پس برم بهتره… رفتنم بده، ولی بین بدو بدتر باید بدو انتخاب کرد. -همیشه یقین داشتم که دختره عاقلی هستی… این شناسنامه ته… برو. امیدوارم عاقبت بخیر بشی. – مرسی مامان خوبم. مرسی. تو آغوشش فرو رفتمو عطرشو نفس کشیدم.. از مامانم خداحافظی
کردمو از خونه بیرون رفتم با پدرش تو تاکسی نشسته بودن… پدرش جلو نشسته بودو اون عقب درو باز کردم به پدرش سلام کردم بدون در نظر گرفتن اون با فاصله کنارش نشستم. پدرش حالمو پرسید و منم با تشکر کوتاهی جوابشو دادم.کمی تو سکوت گذشت راننده رادیو رو روشن کرد و صداشو زیاد. بی اهمیت به مکان و زمان از پنجره به بیرون خیره شدم و به فکررفتم به روزهای خوبی که دیگه تو خوابم نمیدیدمشون به لبخندهای پر غرور بابام که حالا حکم کیمیا داره… به نگاه حسرت اطرافیانم به خودم… به غرور بیش از حد خودم… – دیدی آخرش مال خودم شدی! با شنیدن صداش کنار گوشم از فکر بیرون اومدم…