دانلود رمان سرکار خانوم وروجک بدون سانسور pdf بدون سانسور
دانلود رمان سرکار خانوم وروجک از فاطمه عیسی زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
دختری با حریر مشکی بر سر که پرده ی شب چشمانش را تسخیر کرده و روزگارش هم به رنگ چشم هایش رنگ باخته است. دختری از جنس درد های اجباری و اجباری های درد آور. دختری که زیر بار مشکلات مرد شده است. دختر است اما مردانه دلش گرفته است. خسته شده اما هنوز هم چون کودک با نشاطی شوق به ادامه دارد…
خلاصه رمان سرکار خانوم وروجک
وارد سالن گشت شدم. یه عالمه دختر و پسر در حال جرو بحث و التماس بودن. چشم چرخوندم، کیارش و چند نفر که تا حالا ندیده بودمشون رو گوشه ی سالن دیدم. من که چادر سر کرده بودم، چادرم رو جلوتر کشیدم و به طرفشون رفتم. دو سه باری سرفه کردم که صدام صاف بشه و گفتم: -الهی جز جیگر بزنی بچه، اون از بابامون، اینم از تو. آخه تو این دنیا من دلم به کی خوش باشه؟ مامانم هم از دست شماها دق کرده! اونایی که باهاش بودن، داشتن از تعجب می مردن؛ ولی کیارش که می دونست این فیلممه، مثلا از روی شرمندگی سرش رو پایین انداخته بود. -خدایا… ذلیل بشی ایشالله.
با دستم یه دونه زدم توی سر کیارش، برگشتم و داد زدم: جناب سروان من از دار دنیا همین یه داداش گردن شکسته رو دارم، اینم نمی خوام! اینم شما ببریدش زندان، بذارید راحت شم. از بس دنبالش توی این خراب شده توی اون خراب شده گشتم خسته شدم! جناب سروان ببریدش… ببریدش حبس ابدم بزنیدا یه جوری که دیگه برنگرده! توجه حضار به من جلب شده بود، جز صدای من صدای دیگه ای نبود. به محض داد بی داد کردنم، چندتا مامور دور و برم ریخته بودن. یکیشون صداش رو صاف کرد و با جدیت تمام گفت: اولا خانم محترم صداتون رو بیارید پایین، اینجا مکان عمومیه!
دوماً زندان چیه؟ شما فقط باید یه تعهد بدید و شناسنامه ی خودتون و این آقا رو برای مشخص شدن هویتتون به ما تحویل بدید! اوه اوه ، اوضاع داشت خراب می شد. وقتی حرف از شناسنامه زد یعنی کیانا ریـ … استارت کردی با این نقش بازی کردنت. یکم بیشتر خودم جمع و جور کردم و گفتم: آقا دیگه تعهد بده نیستم، دیگه خستم کرده! آبرو واسم نذاشته تو بیست و پنچ سالگی مثل هفتاد ساله ها شدم ! مامور اخم هاش رو در هم کشید و گفت: چخبرتونه؟ دوباره که داد زدید! تشریف بیارید توی اتاق من تکلیفتون رو مشخص کنم… رفته رفته اوضاع داشت وخیم تر می شد، الکی دستم رو گذاشتم روی قلبم…