دانلود رمان قلب سنگی از مهتاب_ر pdf pdf بدون سانسور
دانلود رمان قلب سنگی از مهتاب_ر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
قلب سنگی از مهتاب_ر
پس از ورودم بلافاصله دست دراز کرد.. بازوم رو گرفت و تا بخوام حرکتی کنم میون خودش و دیوار حبس شدم. قلبم از زور هیجان درحال انفجار بود و با اینکه در خطر بودم اما با گستاخی نگاهش کردم. نیشخندی زد و گفت: یه خورده دیر اومدی عمو جون من قدمامو برداشته بودم دیگه… و بعد انگشتاش چِفت چونه م شد و سرم رو بالا گرفت. مغزم شبیه یه برگ کاغذ سفید بود. خالیِ خالی. فقط میکاییل بود و رابطه پر از هیجانی که هیچوقت برام خسته کننده نبود و هر لحظه برای چشیدنش حریص تر می شدم …
خلاصه رمان قلب سنگی
وقتی دست تو دست هم وارد مهمونی شدیم سرهای زیادی به طرف مون چرخید که یکی از اونا مال متینا بود. نمی دونستم درست فهمیدم یا نه، نگاه خیلی از دخترا با حسرت روی ما نشست بود. میکائیل واقعا خوشتیپ بود و جذبه ی خاصی هم داشت. اما کسی نمی دونست چه زبون تند و تیزی داره. حتی از نیش مار هم کشنده تر بود. به دعوت ونوس پشت یکی از میزا نشستیم و میکائیل به صندلی کناریش اشاره کرد و گفت: بیا اینجا بشین میخوام بغلت کنم. با قاطعیت گفتم: نه!
واقعا حس می کردم نباید همه ی حرفاش رو گوش کنم باید حساب کار دستش میومد. اصلا چه دلیلی داشت پیش اون همه آدم بغلم کنه؟ اما اون چنان با جذبه ابروش رو بالا انداخت که از حرف خودم پشیمون شدم. میکاییل گوشش و نزدیک صورتم آورد و آروم پرسید: نه؟! برای یه لحظه ته دلم لرزید و موهای اپیلاسیون شدم به تنم سیخ شد. سریع بذاق نداشته م رو قورت دادم و سرم رو انداختم پایین و گفتم: -چشم، ولی آخه زشته. لامصب یجوری ته گلو خندید که حس
کردم مثل لباس کاموایی توی آب گرم کن وا رفتم. دوباره به صندلی کناریش اشاره کرد و از زیر میز با انگشتاش ران پام رو گرفت و محکم فشار داد: -وقتی میگم بیا، یعنی بیا والا دست به خشونت میزنم به غلط کردن می افتی صنم. برای بار هزار از اسم خودم متنفر شدم. آخه صنم هم اسم بود مادرم انتخاب کردن؟ انگشتاش مثل گاز انبر گوشتم رو محکم گرفته بود و اونقدر درد داشتم که بدون فکرکردن خودموبه صندلی کناریش رسوندم و با التماس گفتم: باشه باشه، اومدم تو رو خدا ولم کن.