دانلود رمان موسیقی شب از پریسا شکور pdf pdf رایگان بدون سانسور
دانلود رمان موسیقی شب از پریسا شکور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
دختری به نام روژان که میره خونه ی مامان بزرگش تا بهش زبان فرانسوی یاد بده. همونجا شبا از پشت دیوار همسایه یک بغلی آهنگای یه پسر ناشناس رو گوش میداده و دل به صدای پسره میبازه در صورتی که اصلا اونو ندیده… توی ذهنش به پسره لقب پسر موزیکال میده… پسر موزیکال به عنوان روانشناس سر راه روژان سبز میشه و روژان هم بدون اینکه بدونه این همون پسره هست ماجرای عاشقی خودش رو تعریف میکنه و…
رمان موسیقی شب
آخر هفته بود… سوار ماشین بودیم بریم خاستگاری… نگاهی به تیپ داداشم انداختم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود قدشم که ماشالله بلند… عالی بود. خودمم یه مانتو بنفش با شلوار جین مشکی و شال مشکی که با کیف و کفش بنفش ست کرده بودم… رفتیم خونشون… پریسا و مامانش کنار در آپارتمان وایساده بودن! رامین دسته گل رو به پریسا داد… بابای پریسا با بابام دست داد… منو پریسا هم همدیگه رو بغل کردیم!!… رفتیم داخل… به محض ورودمون دیدم دوتا پسر هم اونجان با دیدنمون از جاشون بلند شدن و سلام
کردن… تا حالا ندیده بودمشون…
خلاصه رمان موسیقی شب
آخر هفته بود… سوار ماشین بودیم بریم خاستگاری… نگاهی به تیپ داداشم انداختم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود قدشم که ماشالله بلند… عالی بود. خودمم یه مانتو بنفش با شلوار جین مشکی و شال مشکی که با کیف و کفش بنفش ست کرده بودم… خلاصه رفتیم خونشون… پریسا و مامانش کنار در آپارتمان وایساده بودن! رامین دسته گل رو به پریسا داد… بابای پریسا با بابام دست داد… منو پریسا هم همدیگه رو بغل کردیم!!… رفتیم داخل… به محض ورودمون دیدم دوتا پسر هم اونجان با دیدنمون از جاشون بلند شدن و سلام
کردن… تا حالا ندیده بودمشون… خلاصه رفتیم و نشستیم… مردا مشغول حرفای متفرقه شدن و من و پریسا هم در مورد رامین حرف میزدیم… بعد از چند مین داداش پریسا هم اومد… اسمش “آرتام” بود… یه پسر خوشتیپ و جذاب… سلام کرد و روی یه مبل تک نفره نشست… _میگم پریسا داداشت کجا بود که حالا اومد؟؟ پریسا _ کلاس موسیقی داشت!!… با این حرف پریسا یاد موسیقیای اون پسره افتادم… با خودم گفتم نکنه… ولی فکر نکنم اون باشه… _راستی پریسا اون دوتا پسر کین؟؟؟ معرفی نمیکنی؟؟ پریسا _ اونا پسر دایی هام هستن…
اون که قدش بلندتره و بزرگتره اسمش “رایان” هست و اون یکی هم که چشمای نافذی داره اسمش ” شایان ” هست!!… _پس چرا من تا حالا اینا رو ندیده بودم؟؟ پریسا _ آخه اونا خیلی وقته رفتن اسپانیا و اونجا زندگی میکنن.. دیشب اومدن اینجا !!.. نگاهی به شایان و رایان و آرتام انداختم تقریبا کنار هم بودن… هرسه قد بلند بودن ولی هرکدوم ویژگی خاص خودش رو داشت… چشمای شایان مشکی… آرتام آبی و چشمای رایان هم عسلی بود!.. بحث به ازدواج رامین کشیده شد… بعد از صدور اجازه پریسا و رامین رفتن توی اتاق تا حرفاشونو بزنن…