دانلود رمان می درخشد اثر معصومه بهارلویی pdf بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان می درخشد از معصومه بهارلویی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
انتخاب شغل سایه، دختر امروزی و طبق مد روزِ ستاره و یاسر، رانندگی است! نه از سر احتیاج، از روی آرمانگرایی! حتی مخالفتهای پدر و مادرش و مانی، پسر داییاش، هم خیلی رویش تاثیر ندارد! روزی از همان روزها پشت فرمان ماشینش کشیک مهد کودکی را میدهد که رادین آن جاست و کمکم پایش را به زندگی خانوادهی شریف باز میکند! راننده خصوصی رادین، پسر بابک شریف میشود، بابک، یا به قول رادین، باباکی که خودش به اندازهی کافی گذشتهاش مجهول است و نمیخواهد سرگرمی و دلگرمی جدیدی در زندگیاش داشته باشد! این خواست اوست، اما خواست سایه چیز دیگری است…
خلاصه رمان می درخشد
من و سحر هشت سال با هم تفاوت سنی داشتیم، اما هیچ وقت یادم نمی رود که رفتارش با من مثل مادرها بود، مادرانه و پر محبت. سحر پنج سال پیش پی حادثه ای ما را برای همیشه ترک کرد. می خواست نازگل دو ساله را به مهد ببرد تا بعد از آن به سرکار برود که تصادف کرد و به بیمارستان هم نکشید. روزهای بدی را گذراندیم و غم از دست دادنش هنوز هم در خانه امان نشسته و پا نمی شود. روزی نیست که مامان عکسش را تمیز نکند و گریه سر ندهد. پدر مهربان آن روزهایمان، بعد از این اتفاق خشک
و عبوس شده است و مزدک کم حرف تر از همیشه. نازگل امسال تازه به مدرسه رفته است. بی آن که مادرش در جشن شکوفه هایش شرکت کند… بعد از مرگ سحر، سپهر و سهیل هم ماندن را بیشتر از این تحمل نکردند و هر کدام به بهانه ای دور شدند تا کمتر جای خالی اش را ببینند و حالا من مانده ام با پدری بهانه گیر و مادری صبور، اما افسرده حال و نازگلی که با عقده های بی مادری بزرگ می شود… نگاهم روی مانی نشست که به مکانی پشت سرم خیره شده بود و به یاد زجرهای افتادم که روز سال مرگ سحر کشید.
آن روز بابا در جمع بزرگان فامیل به مزدک گفت که او را مثل پسر خودش دوست دارد و به اندازه ی یک دنیا ممنونش است که به پای دخـتـر جـوانـمرگ شـده اش نشسته است اما از این به بعد باید فکری به حال زندگی خود بکند. اشک چشم مزدک صحنه ای بود که یادم نمی رود. رو به بابا گفت که محال است زنی جای سحر را به این راحتی در قلب و خانه ی او بگیرد جز این که روزگاری زنی مثل سحر پیدا کند. مزدک که این را گفت، بابایم در طبق اخلاص مرا پیشکش کرد! دختر دومش را که هم از نظر ظاهری و هم اخلاقی شبیه خواهر بزرگترش بود!