دانلود رمان همسرم (جلد اول مجموعه نامزد) از پنلوپه اسکای نگارش قوی pdf بدون سانسور
دانلود رمان همسرم (جلد اول مجموعه نامزد) از پنلوپه اسکای با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
برای این زن سخت بودم. برای این زن میمردم. اما اون ترکم کرد. اکنون سالها گذشته است و سوفیا به شوهر نیاز دارد. پدرش فوت کرده است مادرش میخواد او ازدواج کند با مردی که از خانواده شان و از شرکت آنها محافظت کند. به دنبال کسی میگرده که قدرتمند باشه. کسی که ثروتمنده. کسی که خوشتیپه. حالا این تنها شانس منه با زنی باشم که عاشقشم… و من مطمئن میشم که اون هم همین احساس رو داره. من یه عمر وقت دارم که باعث بشم که این اتفاق بیوفته..
خلاصه رمان همسرم
گفتگوهای عجیب با ناپدریم من رو نگران می کرد. اون به نظر مرد خوبی میومد که هرگز به مادرم خیانت نمی کرد، و اگه اون برنامه های خودش رو دنبال می کرد، هرگز اجازه نمی داد هر روز باهاش کار کنم. مشخصا من مچش رو می گرفتم و هر اشتباهی که می کرد رو می دیدم. پول همیشه یه ردی از خودش به جا میذاره. مگه اینکه فکر کنه من احمقم که فقط دنبالش میرم و ازش پیروی میکنم. این رو بعید می دونستم، اما با این وجود نمی تونستم چیزی رو که بهش نگاه می کردم رو توضیح بدم. نمی تونستم از مادرم در این مورد سوال کنم، چون بعد
اجازه نمی داد با گوستاو کار کنم. بهم می گفت که دهنم رو ببندم و بجاش یک شوهر پیدا کنم. اون یه قطعه از این کار واقعی بود. من امشب به عنوان متصدی هتل کار می کردم، پشت میز پذیرش ایستاده بودم و تلفن های مهمانان که وقتی به اینجا میومدند و می خواستن جا رزرو کنن رو جواب می دادم. بقیه اوقات، در سرسرای آرام ایستاده بودم و راجع به آخرین گفتگوی خودم با هادس فکر می کردم. اون گفت که نظرم عوض میشه. اما سعی نکرده بود چنین اتفاقی بیوفته. آیا من از اون خواسته بودم که این اتفاق بیفته؟ وقتی به کامپیوترم نگاه کردم،
چشمام رو پایین انداختم، یک ایمیل به یک مهمان که می خواست در مورد رزرو شام در ستاره میشلن ما بدونه مینوشتم. لیست در دسترس رو پیدا کردم و براشون فرستادم. وقتی نگاهم رو بالا بردم، اون اونجا ایستاده بود. هادس لومباردی. با چشمای قهوه ای، موی تیره و پوست توسکانی، با همان خصومتی که پیش از این داشت بهم نگاه کرد. نگاه نافذش طوری بود که انگار افکارم رو مثل کلمات روی کاغذ میخونه. لباس مشکی و کراوات مشکی به تن داشت، هرچند بعید بود که در اواخر شب کار کنه. اون من رو از نگهبانی منصرف کرده بود…